+ وقتی دلـ.ت سیاه می شود، می گریی. . تا زنگار هایِ وجودت را پاک کنی! و از هیـــچ چیز هراسی نداری... شیفته ی همین سادگی و بی پرده بودنـ.ت شده ام، آسمانـ.م. . + از وقتی که رفتی عقربه هایِ ساعت فلج شده اند! دیگر قدم از قدم ور نمی دارند. . آخر می دانند که حتی اگر تا آخرِ عمرشان بدوند هم، باز نمی توانند برسند به لحظه های با تـــ.و بودن... + عجیبش اینجاس که بعدِ رفتنـ.ت همه هم نامـ.ت شده اند!! به راستی دلیلش چیست؟ + مرا باکی از نوشتن نیست.. جوهرِ اشک هایـ.م که هرلحظه رنگ می دهد و قلمِ احساسـ.م نیز!! + و گاهی تو می مانی و یک دنیــــــا غصه و یک نقابِ لبخند بر چهره. .. + از کارِ واژه هایـ.م خنده ام می گیرد. . تا نوکِ قلم لیز می خورند و می آیند اما همین که می رسند به کاغذ، نمی دانم از چه اش می ترسند و به خیالـ.م می گریزند باز... چه مُضحک است این رفتارِ کودکانهِ شان. .:) امضاء: ر دِ پـ ا یِ بـ ا ر ا ن
یادداشت های روزانه ام